۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

اولتیماتم اتمی و انفجار مردمی

مروری بر واکنشهای رسانه های بین المللی در مورد اولتیماتم سازمان ملل در مورد برنامه اتمی ایران و برداشت ها از واکنشها نسبت به درگذشت آیت الله منتظری...

برنامه اتمی ایران
تحلیلگران بین المللی نسبت به رد اولتیماتم سازمان ملل متحد از طرف محمود احمدی نژاد در مورد برنامه اتمی ایران ابراز نگرانی می کنند. گمانه زنی ها در مورد راهکار مناسب برای متوقف کردن تهران تشدید شد. بسیاری از رسانه ها گفته کاخ سفید مبنی بر اینکه "دسامبر ضرب العجلی واقعی" برای ایران است را بازتاب دادند. یک ناظر لهستانی گفت احمدی نژاد به فشار غرب بی اعتنایی می کند و عدم انعطاف ایران به نگرانی جهان در مورد اهداف برنامه اتمی ایران اعتبار می دهد. تحلیلگران ترکیه می گویند با "هشدار جدی" آمریکا با توجه به اینکه ممکن است پرزیدنت اوباما "گزینه جبر و زور" را ضروری بداند، "زنگ خطر" برای ایران به صدا درآمده است. یک روزنامه نگار اسپانیایی معتقد است واشنگتن برای محار بازی کردن ایران با تسلیحات اتمی، روی سیاستمداری و دیپلماسی حساب می کند اما گزینه جنگ را حذف نکرده است. تحلیلگری اسرائیلی بر این باور است که حمله نظامی برنامه ایران را متوقف نمی کند اما تحریم ممکن است این کار را انجام دهد. تحلیلگری در مصر معتقد است بهترین گزینه آمریکا تعهد به پاک کردن تمام منطقه از تسلیحات اتمی است. روزنامه ای در سنگاپور نوشت آمریکا باید اتحاد منطقه را برای وارد آوردن فشار واقعی بر ایران تقویت نماید.

درگذشت آیت الله منتظری
ناظران بین المللی بر این باورند که درگذشت آیت الله منتظری به اپوزسیون ایران برای مطالبات اصلاح طلبانه آنها، انگیزه و عزم تازه ای داد. رسانه های اروپا برگزاری اعتراضات در روز تشییع جنازه منتظری را، خصوصا اجتماع "بی سابقه" در قم را نشانی از گسترش اپوزسیون به ورای مراکز شهری دانستند. روزنامه نگاری در ایتالیا نوشت جنبش اصلاح طلبی "رهبر معنوی" خود را از دست داد اما "قدرت تازه ای" به دست آورد. روزنامه ای در اسپانیا مرگ این روحانی را باز شدن "دوران شکننده جدیدی" در صحنه سیاسی ایران توصیف کرد. تحلیلگری در آلمان توان برنامه ریزی و هماهنگی اپوزسیون را با وجود محدودیت های اعمال شده از طرف رژیم ستود. روزنامه ای مصری نوشت تلاش دولت برای محار اعتراضات نشاندهنده تداوم بحران میان محافظه کاران و نیروهای اصلاح طلب است. تحلیلگری در امارات نوشت "بی رحمی و سرکوب" رژیم انگیزه معترضین را کاهش نخواهد داد بلکه برعکس به ادعای رژیم مبنی بر اعتبار مردمی و مذهبی لطمه خواهد زد. ناظری در بریتانیا در عین حال ابراز امیدواری کرد که غرب تمرکز خود را بر این بگذارد که به ایرانی نو که از پس درگیری های انتخابات زاده شده کمک کند و تحلیلگری در امارات از رهبران ایران خواست تا برای "گفتگوی بی قید و شرط و رسیدن به آشتی ملی" با اپوزسیون ارتباط برقرار کند.

چی فکر می کنین؟

خارج از دستور - لینک بحث آزاد

حرف برای گفتن بسیار است و موضوعات وبلاگ محدود... این فضا برای تبادل افکار در مورد موضوعاتی است که از نظر شما مهم هستند اما جای دیگری در وبلاگ برای ابراز آن نیست... هر چه خارج از دستور دارید بر سر این لینک بزنید!

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

"افسانه شیطان بزرگ"


متن زیر ترجمه ای است توسط وفا مستقیم از مقاله اخیر عباس میلانی، مورخ ، ایران‌شناس و مدیر برنامه مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد و استاد مدعو دانشکده علوم سیاسی. این مقاله به زبان انگلیسی و با عنوان "افسانه شیطان بزرگ" 8 دسامبر در مجله The New Republic به چاپ رسیده است.

افسانه شیطان بزرگ
هر آنچه در باره دخالت آمریکا در ایران می دانید غلط است.

رژیم ایران هیچوقت تا این اندازه خود را آسیب پذیر ندیده است و با وجود این آسیب پذیزی هیچگاه تا این اندازه بر روایت خود از تاریخ، تاکید نگذاشته است. طبیعتا این روایت یک دشمن اصلی دارد. شخصیتی تخیلی به نام "شیطان بزرگ." همانگونه که این استعاره برگرفته از قرآن اشاره می کند، جمهوری اسلامی قابلیت های ماوراء طبیعی به دشمن خویش نسبت می دهد: شیطان بزرگ این قدرت را دارا است که از دور دست ها در واشنگتن دی سی، آلت دستان بیشماری را برای فریاد کشیدن در خیابان ها گسیل کند و یا این توانایی خارق العاده را دارد که هر مصیبتی را در جامعه ایران به بار آورد.

قدرت این داستان در این است که از قابلیت های اسطوره ای فراتر می رود تا اجزای تاریخ را در کنار هم بیاراید. روایت چنین ادامه می یابد: سازمان سیا بود که نخست وزیر دولت منتخب دموکراتیک ایران را در 1332 برکنار کرد و پس از آن به مدت 26 سال از یک شاه خائن پشتیبانی کرد درحالی که او بیرحمانه به مردمش تجاوز می کرد.

همزمان با اعتراضات مردم ایران نسبت به انتخابات نمایشی تابستان گذشته، رژیم این روایت را برای تقویت خود به کار برد. معترضان به عنوان دست نشاندگان همان اخلالگرانی تقبیح شدند که آنهمه صدمات را در بیش از یکصد سال گذشته وارد آورده بودند. آیت الله خامنه ای این تاریخ را بار دیگر در سخنان 12 آبان خود بازگو و تشریح کرد که چگونه آمریکا "از روزهای اول بر علیه ملت توطئه چینی کرده است."

این روایتی تحریک کننده بود اما نکته جالب، گروهی هستند که تحریک شدند. این گروه خود اخلالگران در واشنگتن بودند. همزمان که رژیم چند ماه گذشته را افتان و خیزان پشت سر گذاشت، بسیاری در آمریکا (و خصوصا در رده های بالای دولت) سکوت پیشه کردند. بی رقبتی برای اعلام همبستگی با جنبش سبز یا اعتراضی رسا نسبت به تجاوز های رژیم از ترس اینکه مبادا انتقادی از سوی آمریکا به چیدمان جدیدی در این روایت تبدیل شود. اوباما هم حمایت خود از معترضین را با لحنی ملایم بیان کرد. "جهان همچنان شاهد صدای بلند عدالت خواهی آنها است،" فرمول عجیب اوباما است که آمریکا را در جایگاه تماشاچیان قرار می دهد.

در عین حال دلایل استراتژیکی برای آمریکا قابل تصور است که در مورد سرنوشت این جنبش دموکراتیک ساکت بماند. اما تاریخ در این مجموعه نمی گنجد. برعکس، روایت رژیم از رویدادهای گذشته و روز تنها در جهت منافع خود رژیم است و در مواقع حیاتی، در مجموع، بی پایه و اساس. مدارک موجود در بسیاری از بایگانی های آمریکا که برخی از آنها اخیرا از طبقه بندی خارج شده است، نشاندهنده سیاست خارجی متفاوتی در قبال ایران است. ممکن است که شاه در دوره جنگ سرد همپیمان آمریکا بوده باشد اما این رابطه، مسائل دیگری نیز در بر داشت. پشت درهای بسته، آمریکا فشار زیادی برای دموکراتیزه کردن کشور وارد کرد. در زمان هایی که آمریکا در کنار مردم ایران نایستاد، هزینه های سهمگینی پرداخت کرد. خوب است این تاریخ را دوباره مرور کنیم، نه فقط برای اینکه تئوری گذشته ترسیم شده ای را که ملاها فریاد می زنند، رد می کند بلکه می تواند نکات عبرت آمیز مهمی را در مورد اینکه چگونه آمریکا می تواند از خلال امواج بحران های جاری در ایران عبور کند، در بر داشته باشد.

اگر یک رویداد وجود داشته باشد که بتواند دلیل باورهای دخالت آمریکا باشد، این رویداد همان کودتایی است که نخست وزیر منتخب محبوب، محمد مصدق را از صحنه خارج کرد. مادلین آلبرایت و باراک اوباما در سخنان خود به نقش آمریکا در این کودتا اذعان داشتند که این امر به شکل گسترده ای به عنوان عذرخواهی تلقی شد.

تا حد زیادی، درک آمریکایی ها از این رویداد برگرفته از انتشار خاطرات 1979 کرمیت روزولت، نوه تئودور روزولت است. کرمیت روزولت، مامور CIA به تحقیق، از مرز عبور کرده بود و مبالغ قابل توجهی را به هدف از پای درآوردن مصدق صرف تبلیغات منفی علیه او کرد. اما خاطرات روزولت باعث بزرگنمایی مرکزیت نقش او و در نتیجه نقش آمریکا در این کودتا شد. او با اقتباس ضعیفی از نویسنده معروف رمان های جاسوسی،جان لو کاره، داستانی پر آب و تاب بیان می کند. هرچند اسنادی که بعدا از طرف CIA از طبقه بندی خارج شدند و در اختیار عموم قرار گرفتند، بسیاری از جزئیات داستان او را تایید می کند اما روایت او به شدت خودمحور است. با وجود دانش اندک از جامعه ایران و ندانستن زبان فارسی، او در مورد شروع بلافاصله یک کمپین قوی توضیح می دهد. ایزنهاور از جمله افرادی است که این گزارش ها را از جنس داستان های تخیلی به نام “dime novels” می داند.

در عین حال کتاب روزولت میراث ماندگاری بر جا گذاشت. این کتاب کودتا را تلاش مشترک آمریکا و بریتانیا جلوه می دهد و به شکلی غیر مستقیم مصدق را از بسیاری از اقدامات اشتباهش مبرا می کند. اما داستان پشت پرده سقوط مصدق بسیار پیچیده تر است. در ابتدا مصدق آمریکایی ها را دوست وفادار خود می دید و آمریکا نیز متقابلا این صمیمیت را جبران کرد. فرانکلین روزولت نخستین شخصیتی بود که به رویدادهای ایران توجه کرد. در دوران جنگ جهانی دوم سربازان آمریکایی برای راه اندازی خط آهن حیاتی کمک رسانی به ارتش سرخ که به شدت آسیب دیده بود، در ایران مستقر بودند و زمانی که روزولت کنفرانس 1943 تهران و ملاقات با استالین و چرچیل را ترک می کرد در فرودگاه با فرستاده خود ژنرال پاتریک هارلی دیدار کرد و سیاست جدید ایران را تنظیم کرد. اهداف اصلی این سیاست شامل ترویج دموکراسی و پاک کردن ایران از نیروهای استعماری بود. با شعارهایی که هم اکنون می تواند نو محافظه کارانه تلقی شود، این سیاست به وضوح هدف تبدیل ایران به نمونه یک دموکراسی و الگوی خاور میانه عاری از استعمار را دنبال می کرد. هارلی بعدا چکیده این سیاست را چنین بیان کرد که ایران "می تواند خودش به اصول عدالت، آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اراده، تساوی و فرصت های برابر و تا اندازه ای رهایی از ترس دست یابد."

به نظر می رسید مصدق نماد موعود ایران فرا استعماری باشد. تا جایی که هنری لوس که خود از طرفداران پر و پا قرص تفکر دوران صلح و ثبات در اثر استیلای سیاسی آمریکا(Pax Americana) بود با انتخاب مصدق بعنوان مرد سال مجله تایمز مشکلی نداشت. اما ایده حمایت از یک دموکرات فرا استعماری، آمریکا را با همپیمانان خود درگیر کرد. وینستون چرچیل از مصدق به خاطر ملی کردن حوزه ها و پالایشگاههای نفت ایران که بریتانیایی ها خود را مالک بر حق آن می دانستند، متنفر بود. در لندن انگلیسی ها نقشه های نظامی دقیقی برای بازپس گرفتن این دارایی ها کشیدند. برای نزدیک به دو سال، دولت ترومن در آمریکا و به خصوص دیپلمات آنها آوارل هریمن به شدت کوشیدند تا راه حلی برای این بن بست بیابند. با وجودیکه این تلاشها بی نتیجه بود اما آنها موفق شدند از حمله انگلیسی ها جلوگیری کنند. انگلیس به حدی از تلاش های مصالحه جویانه آمریکا مشوش شده بود که به اعتبار اسناد موجود در بایگانی های آنها، به این نتیجه رسیده بودند که آمریکا پشت سر آنها با مصدق در حال معامله است.

طبیعتا هیچ ذکری از این ظرایف در روایت رژیم ایران از این رویداد نیست و حتی روحانیون اشاره ای به جزئیات هیچکدام از عذرخواهی های سیاستمداران آمریکایی نمی کنند. دشمنی دستگاه روحانیون با مصدق بود که زیربنای عزل او را پایه ریزی کرد. قشر گسترده ای از روحانیون در ابتدا از مصدق حمایت کردند، اسلامگرایانی چون آیت الله ابوالقاسم کاشانی که از مقتدایان آیت الله روح الله خمینی بود. اما در اوائل سال 1332 (اواخر سال 1952 میلادی) پس از آنکه مصدق مطالبات روحانیون را نادیده گرفت، آنها به مخالفت با وی برخاستند. آیت الله کاشانی در فشار آوردن به مصدق برای گرفتن حق انتخاب وزرای کلیدی ناموفق بود. یکی دیگر از روحانیون بلندپایه از نخست وزیر خواست تا بلای جان روحانیت شیعه، بهائیان استخدام دولت، را پاکسازی کند. بیعت روحانیون با مصدق پس از آنکه وی با وجود تنفرش از کمونیسم به حزب کمونیست توده اجازه داد تا قدرت بیشتری در دست بگیرد، سست تر شد. با از دست دادن بیعت روحانیون، عاقبت کار مصدق بیشتر و بیشتر مسجل شد. (مصدق همچنین طبقه متوسط جامعه را که به شکل فزاینده ای از درگیریهای ایدئولوژیک فرسوده شده بود از خود دور کرده بود و ارتش هم خواهان عزل او بود.)

هیچکدام از اینها برای دفاع کردن از نقش آمریکا در کودتا نیست اما به سختی می توان گفت که این نقش تنها عامل و یا عامل قطعی سقوط مصدق بود. در واقع، آمریکا در آشکارترین مورد دخالتش در تاریخ ایران، به نفع همین دستگاه مذهبی عمل کرده است که اکنون از شیطان بزرگ به تلخی و تندی، انتقاد و شکایت می کند.

تاریخ درگیر بودن آمریکا در امور کشور یک داستان ساده نیست. از یک طرف، آمریکا از شاه حمایت کرد و به او کمک کرد رژیم خود را تحکیم بخشد. از طرف دیگر، آمریکا بی سر و صدا و مصرانه کوشید تا شاه را بیشتر به سمت یک سیستم دموکراتیک سوق دهد. در سال 1335، آمریکایی ها به شاه کمک کردند تا پلیس مخفی مخوفانه خود ساواک را ایجاد کند و یک سال بعد از آن کوشیدند شاه را از مسیر حرکتش به سوی استبداد برگردانند. برای آمریکا، این دو هدف با هم در تضاد نبودند. هم CIA و هم وزارت امور خارجه آمریکا که آشکارا شاه را به هر جایگزین دیگر ترجیح می دادند، علنا ابراز نگرانی کردند که اگر اقدامات اساسی در مسیر دموکراسی انجام نشود، کشور دچار انقلاب خواهد شد.

این ارزیابی در عین حال باعث ایجاد تنش میان شاه و آمریکا شد. در زمانی که شاه در ضعیف ترین وضعیت خود بود – خصوصا در دهه 30 (اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی)- وقتی آمریکایی ها حرف از دموکراتیزه کردن می زدند سر خود را به علامت موافقت تکان می داد. برای نمونه در سال 1337 (1958 میلادی) سفیر آمریکا به شاه گفت که او باید تدابیر پیشگیرانه ای مانند کمپین مبارزه با فساد مالی و گفتگوی صمیمانه با مردم ایران را آغاز کند. چندی نگذشت که قانون جدیدی برای مبارزه با فساد تصویب شد و شاه نخستین کنفرانس خبری عمومی خود را برگزار کرد. اما این اقدامات شاه قانع کننده نبود. شاه باور داشت تغییرات اجتماعی تنها با مشتی آهنین میسر می شود. آمریکایی ها خواست خود را بیان می کردند و شاه ترفندهای زیادی بلد بود تا موضوع را عوض کند. شاه یکسره اصرار داشت که فشار برای دموکراتیزه کردن، تنها باعث قدرت گرفتن کمونیست ها می شود. به علاوه، قانون مبارزه با فساد به سرعت از خاطره ها پاک شد و تنها برای تصفیه حساب کردن با رقبا از آن استفاده می شد.

آمریکایی ها به شکل فزاینده ای از استبدادگری شاه پریشان خاطر بودند. زمانی که شاه در سال 1336 (1958 میلادی) با کودتای نظامی مواجه شد، آمریکا در واقع با سکوت خود با آن موافقت کرد. آمریکا کلامی در مورد توطئه سرلشگر محمد ولی قرنی به شاه نگفت. حتی ایستگاه CIA در تهران انتشار تبلیغات ضد رژیم را در مطبوعات ایران هماهنگ کرد و بعد به شاه اطلاع داد که این سازمان این مطالب را در مطبوعات درج کرده است تا به شاه نشان دهد وفاداری این سازمان در حال از بین رفتن است و رئیس CIA، آلن دالس، در نشستی در شورای امنیت ملی در سال 1336 گفت "ما همچنان آینده تیره ای برای شاه پیشبینی می کنیم مگر آنکه او وادار شود تا اصلاحاتی اساسی بوجود آورد."

تنش میان آمریکایی ها و شاه در دوره کندی وقتی به اوج رسید که دولت آمریکا سیاست ایران خود را بر دیدگاههای افرادی چون قاضی دیوان عالی کشور، ویلیام داگلاس، بنا نهاد. داگلاس بر اساس سفرهایش در ایران نتیجه گرفته بود که شاه مستبدی اصلاح نشدنی است و از اعمال فشار بیشتر برای حرکت به سوی دموکراسی دفاع کرده بود. (رابرت کندی هم نسبت به شاه ابراز تنفر کرده بود.) یک گروه در دولت وضعیت شکننده شاه را بررسی کرد و اصل رابطه با ایران را زیر سوال برد. این زمان، دوره "اتحاد برای پیشرفت" (Alliance for Progress) و "سپاه های صلح" (Peace Corps) بود. دولت آمریکا تحمل کمتری نسبت به همپیمانان غیردموکراتیک خود داشت اما نتیجه گیری این گروه این بود که هرینه رها کردن شاه بسیار زیاد است. به جای رها کردن شاه، کندی تصمیم گرفت تلاشهای آیزنهاور برای اصلاح رژیم را مضاعف کند.

از بخت خوش، کندی بهترین ابزار یعنی نخست وزیر اصلاح طلب، علی امینی، را برای اجرای این روش در اختیار داشت. آمریکایی ها به اتفاق امینی شاه را متقاعد کردند تا دست به تغییرات عظیمی بزند. تغییراتی چون حق رای برای زنان، اصلاحات ارضی و کاهش بودجه نظامی. این تغییرات، به بروز طبقه جدیدی از تکنوکرات ها یا فن سالاران برای ایجاد یک دیوان سالاری یا بوروکراسی مدرن چشم امید داشت. (در نهایت، شاه آمریکایی ها را متقاعد کرد که او بهتر از هر نخست وزیری می تواند این اصلاحات را متحقق کند.)

به مجردی که شاه قدم در راه انجام این تغییرات بلند پروازانه یعنی "انقلاب سفید" گذاشت، با آیت الله خمینی و پیروانش درگیر شد. آخوندها حق رای برای زنان را قدم اول در مسیر هرزگی زن و اصلاحات ارضی را بر خلاف اعتقادات اسلامی مبنی بر حرمت مالکیت خصوصی دانستند. آخوندها این تغییرات را بعنوان شعارهای ضد دینی که چیزی جز فساد و فحشا و مصیبت های دیگر به بار نخواهد آورد، محکوم کردند.

اما انقلاب سفید تا حد زیادی موفقیت آمیز بود. اقتصاد ایران از وضعیت نیمه فودالی خارج و به سرعت رشد کرد. زنان به عرصه سیاست وارد شدند و حتی ساواک شکنجه کردن را تعلیق کرد و تقریبا آزادی های بیشتری به مردم داد.

منابع اصلی خشم اسلامگراها یعنی توانمندسازی زنان و دیگر نمادهای مدرنیته، مسائلی نبودند که به سادگی بتوان یک اتحاد گسترده در برابر آنها ایجاد کرد، خصوصا که این امر شامل کومونیست ها و اقشار ناراضی طبقه متوسط می شد. به جای این کار، آیت الله خمینی و پیروانش کوشیدند با ادبیات چپی ها سخن بگویند یا دست کم به ادبیات چپ معانی شیعه را بیافزایند. اسلامگراها مفاهیم کلاسیک مارکسیسم را در گفتمان خودشان تعریف کردند: "طبقه کارگر" یا "پرولتر" به "مستضعف"، "بورژوا" یا "طبقه سرمایه دار" به "طاغوتی" و "امپریالیسم" به "استکبار" تبدیل شد.

با وجودیکه تمام تلاش آمریکا در مسیر سوق دادن شاه به سمت دموکراسی بود اما سهوا مخالفین او را نیز تقویت کرد. در سال 1342 (1964 میلادی) وزارت دفاع آمریکا شاه را وادار به امضای توافقنامه ای کرد که به اتباع آمریکایی در ایران مصونیت دیپلماتیک یا مصونیت قضاوت کنسولی می داد. ایران در یک قرن پیش از آن، آوردگاه ابرقدرتها بود و از این توافقنامه بوی استعمار به مشام می رسید. قبول این توافقنامه از طرف شاه به اسلامگراها این فرصت را داد تا با استفاده از آن مردم را به اتحاد با خود تشویق کنند.

ریچارد نیکسون هم انگیزه دیگری به انقلاب داد. او با خودنمایی، فشارها بر شاه، برای حرکت به سمت دموکراسی را متوقف کرد. شاید اینگونه اندیشید که این فشارها در زمان دولت های پیشین امریکا تنها تاثیراتی محدود داشت و قطعا در مورد پادشاهی مشروطه اروپایی بی نتیجه بود. اما این فشارها تا حدودی وضعیت را بهبود بخشیده بود و تا حدی غریزه استبدادی شاه را محدود کرده بود. در عین حال، نیکسون و کیسینجر خیلی روی این دستاوردها سرمایه گزاری نکردند و به این نتیجه رسیده بودند که شاه کنترل کامل کشور را به دست گرفته است. بنابراین، لازم ندیدند که خیلی نگران آن تغییرات انقلابی باشند. بر این اساس، سازمان اطلاعات آمریکا گزارشهای خود از ایران را تا میزان دوره جنگ جهانی دوم کاهش داد و آمریکایی ها تماس خود با اپوزسیون را قطع کردند. شاید به همین دلیل CIA تقریبا به طور کامل از رویدادهای سال 1357 (1979 میلادی) غافل ماند.

در نبود فشارهای آمریکا، شاه وارد فاز تک بعدی جدیدی شد. با فوران پول حاصل از افزایش ناگهانی بهای نفت دراوائل دهه 50 (اوائل دهه 70 میلادی) شاه کاری را شروع کرد که CIA آنرا "وام سرمستی" نامید. شاه تقریبا به هرکس که تقاضا می کرد، پول می داد و این امر شامل کشورهای غربی که زمانی به ایران کمک کرده بودند نیز می شد. شاه در بسیاری موارد دموکراسی را شایسه "جهان چشم آبی ها" توصیف کرد و حالا در مسیر همان تمایلات گام بر می داشت. شاه در سال 1353 (1975 میلادی) با صدور فرمان شاهنشاهی، با زرق و برقی شبه فاشیستی اعلام کرد ایران یک کشور تک حزبی خواهد شد. موج آشوب های خیابانی علیه شاه، فضایی ایجاد کرد که ساواک را به اعمال موجی از سانسور در جامعه و شکنجه در زندانها کشاند.

طبیعتا این استبداد نارضایتی گسترده ای ایجاد کرد. در زمستان 1357 (1978)، زمانی که ایران به آستانه انقلاب رسیده بود، جیمی کارتر دستیار قدیمی وزارت امورخارجه، جورج بال را که چندین بار به ایران سفر کرده بود، مامور کرد تا ارزیابی مستقلی از وضع موجود ارائه دهد. در نتیجه گیری او، دکترین نیکسون وضعیت فاجعه باری خلق کرده بود. تنها حرکتی سریع به سمت دموکراسی می توانست از بروز بحران جلوگیری کند. آمریکا از نفوذ قابل ملاحظه خود در میان ارتش استفاده کرد تا آنهایی را که قصد کودتا داشتند از این کار منصرف کند. اما این تلاش ها که در پشت درهای بسته انجام می شد، جو را چندان عوض نکرد و قطعا نباید احساسات ضد آمریکایی را نادیده گرفت که نهایتا منجر به اشغال سفارت آمریکا شد.

به عبارت دیگر، تاریخ واقعی درگیری آمریکا در امور ایران پیچیده تر از روایت ملاها و تصور اکثر آمریکایی ها است. این داستان مثل ویتنام، یک روایت نامبهم جنگ سرد نبود. در این دوران آمریکا بیشتر از دموکراسی ایران حمایت کرد و وقتی در سوق دادن شاه در این مسیر ناموفق ماند، متحمل درد و رنج شد.

آیا اکنون آمریکا از دموکراسی ایران حمایت خواهد کرد؟ نگرانی ای که بیشتر در واشنگتن به گوش می رسد اینستکه اتخاذ چنین موضعی نتیجه معکوس خواهد داد چراکه با آزردن میهن پرستی ذاتی ایرانی ها، باعث تقویت ملاها می شود. اما این باعث برداشت غلط از رژیم می شود. آمریکا هر کاری بکند – حتی اگر به سکوت حساب شده خود ادامه دهد – رژیم مخالفان خود را ابزار آمریکا توصیف می کند. وارد آوردن این اتهام، برای ملاها یک ضرورت سیاسی است و ریشه عمیقی در جهانبینی آنها دارد. به علاوه، هرچه رژیم، شیطان بزرگ را محکوم نماید، ایرانی ها در مجموع و حداقل در مقایسه با سایر کشورهای مسلمان، نسبت به آمریکا تمایل مثبت خواهند داشت.

این بدان معنی نیست که اوباما باید ایده برقراری ارتباط با ایران را کنار بگذارد. دموکراسی خواهان ایران از این سیاست حمایت زیادی کردند اما در عین حال نگرانند که این سیاست به شکل غلطی اجرا شود. مذاکره با آخوندها که حقوق بشر و دموکراسی را نادیده می گیرند حقیقتا گونه ای از سازشکاری است. وقتی دولت اوباما با ملاها درباره تسلیحات اتمی صحبت می کند، باید این نگرانی ها را پیش بکشد – درست همانگونه که دولت ریگان در اواخر با شوروی عمل کرد. آمریکا می تواند از این ملاقات ها استفاده کند تا پیام محکم و الهام بخشی به ایرانیان دموکراسی خواه بفرستند. در نهایت، این ایرانیان بهترین امید جامعه بین المللی برای حل بن بست اتمی کنونی هستند.
به هر حال، دولت اوباما هر سیاستی که اتخاذ می کند، نباید اجازه بدهد که روایتی بحث برانگیز از تاریخ دست و پای او را ببندد. آمریکا نباید نسبت به گذشته احساس گناه کند بلکه در مقابل این امر باید درس عبرتی برای آمریکا باشد که بداند هزینه حمایت نکردن از دموکراسی چیست؟
چی فکر می کنین؟

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

اختلافات سازنده، اشتراکات پاینده...

مطلب زیر مقاله ایست به قلم دکتر آرام حسامی. بخوانید و بیاندیشید و نظر دهید...

اختلافات سازنده ، اشتراکات پاینده !

دست آوردهای جنبش سبز، تا به امروز، درتاریخ سی سالۀ پس ازانقلاب بی سابقه بوده است. اما این نهضت مردمی ،هنوز،راهی دشواروموانعی بسیاردرپیش دارد.اختلافاتی که مابین گروههای مختلف اپـوزسیون ، پدیدار گشته ،ازمهمترین عواملی است که مانع ازگسترش این جنبش می شود. بدون شک ، یک جبههٔ متحد و متفق، قادربه برداشتن گامهایی مؤثرتر، دراین مسیردشوارخواهد بود. متأسفانه تاریخ سیاسی جهان مملوازنمونه‌های بارزی است که تفرقه ، به حکومت دولتها، به تمدن ملتها و به حرکت جنبشها، پایان بخشیده است.
دلیل وجود این اختلافات چیست؟ چگونه می‌توان اینگونه اختلافات مخرب را از میان برداشت؟
ارجحیت بررسی این دوپرسش ازهرگونه مقولهٔ دیگری بیشتراست. اول اینکه راز بقا و رمزموفقیت هرجنبشی، درایجاد یک همبستگی‌ است و بدون بررسی این اختلافات، امکان هیچگونه همکاری وهمبستگی‌ وجود ندارد. دوم آنکه، تشکیل هرگونه نظام دموکراتیک، وابسته به عملکرد این گروه ها ونحوه برخوردشان درتقابل وتعامل با یکدیگرمی‌باشد. بخاطرآزادیهايی که درنظامهای دموکراتیک وجود دارد، هم تعداد این گروهها وهم تنش ما بین آنها، به مراتب زیادتراست. از این رو، چگونگی برخورد این گروهها، اهمیت ویژه ای ، برای ثبات ودوام اینگونه حکومتها، پیدا می‌کند. اما گریزان بودن ما ازاین اختلافات ووحشت ما از قدرت مخرب این تفرقه ها، اغلب مانع ازاین میشود که پرسش بنیادی دیگری را ، مطرح کنیم . پاسخی که به این پرسش می دهیم، آنقدراساسی وزیربنايی است ، که تمام ساختارهای جامعه را دربرمی‌گیرد :
" آیا اصولا ً باید خواستار خاتمه دادن به این اختلافات بود یا نه؟"
کاملا ً طبیعی است که در یک جامعه، افراد با ایده ها، باورها، وسلیقه های متفاوت، خواسته های متفاوتی خواهند داشت. دراین میان کسانی‌ که افکارو عقایدشان، آرمانها ومنافع شان، به هم نزدیکتراست، جذب یکدیگرمی شوند وبه این نتیجه می رسند که دنبال نمودن خواسته هایشان به شکل گروهی ،احتمال موفقیتشان رازیادترمی‌سازد. تشکیل وتأسیس گروههای مختلف، نتیجهٔ منطقی این گرایشها ومحاسبات فردی است. اما با تشکیل وتوسعه گروههای متفاوت، اختلافات ، گسست ها وتنشهای ما بین آنها نیز، روبه افزایش خواهد رفت.همیشه درمقابل لیبرالها، عده ای محافظه کارهم وجود خواهند داشت. دربرابراصولگرایان،عده ای رادیکال،همیشه حاضروآماده ایستاده اند ودرتقابل با مشروطه طلبان، مشروعه خواهانی هم هستند. گروهای سوسیالیستی هم همیشه دربرابرکاپیتا لیستها ، قدعلم می کنند.
این امرمختص مسائل سیاسی و اقتصادی نیست. درتمام زمینه‌های اجتماعی وپدیده های انسانی‌، می‌توان اینگونه اختلافات وجدایی‌ها را به طورمشخص ومحسوسی مشاهده کرد. بعضی‌ ازافراد ازموسی پیروی میکنند، برخی ازعیسی ؛ بعضیها خلافت را قبول ندارند، تعدادی امامت را؛ بعضی‌‌ها هفت امامی اند، برخی دوازده امامی؛ تعدادی ولایت را رد میکنند، برخی خدا و پیامبرراهم ؛ برخی‌ تئاتر را به سینما ترجیح میدهند وبرخی‌ کمدی را به تراژدی ؛ عده‌ای موسیقی سنتی‌ را می ستایند وبرخی فقط به موزیک پاپ گوش میکنند. درمقابل تمام عاشقان پرسپولیس وهواداران استقلال، طرفداران تراکتورسازی تبریز، برق شیرازوذوب آهن اصفهان هم برای خود عالمی دارند. پس وجود گروههای متفاوت هم طبیعی است وهم اجتناب ناپذیر.این اختلاف سلیقه ها ونظرها، به بحث وجدل، به تنش و کشمکش، وبه تفرقه وجدایی هم ممکن است منتهی‌ شود. با این وجود آیا باید خواستارازبین رفتن این اختلافات بود یا نه؟ بدون ارزیابی محسنات ومعایب این پدیده، نمی‌توان به این پرسش پاسخ داد.
"آیا وجود گروههای مختلف مضرند یا مفـید؟"
اگراین اختلافات، مضرومخربند، باید درازبین بردن آنها کوشش نمود واما اگرمفید وسازنده هستند، باید به تشویق وتوسعه آنها، پرداخت .
معمولا ً واکنش اولیه ما نسبت به این گروهها واختلافاتشان، کاملا ً منفی‌ است. جدایی، کشمکش ودشمنی را، معلول این چند گانگی واختلافات می‌دانیم. پافشاری گروه‌ها را برسرخواسته هایشان، عاملی مخرب تلقی‌ می کنیم . پس درصدد حل این اختلافات برمی آییم تا جدایی ها راازبین ببریم. حتی خواهان نابودی بعضی‌ ازاین گروهها می‌شویم. خود را قانع می‌کنیم که اگراین اختلافات نبود، اگرچند دستگی وحب وبغض، اینگونه گریبان گیرما نبود، آنوقت با اتحاد ویکپارچگی به چه موفقیت هایی نائل می شدیم. اما این طرزفکر، به کلی‌ نقش مفید وسازندهٔ این چند دستگی ها را نادیده می‌گیرد. درواقع همین اختلاف نظرها ست که ذهن خلاق یک جامعه را، به تکاپووا می ‌دارد. این برخوردعقاید گوناگون است که به تبلورحقـیقت کمک می‌کند. همین تضادها وتنوع افکاراست که به ارزیابی ارزشـها منجرمی شود.همین تنش ها و کشمکش هاست که پیش فرضهای یک جامعه را، به چالش کشیده ونقاط کورباورهایش را، نمایان می‌سازد. درهمین آشفتگی‌ وحیرانی بازاراختلافات است که دگراندیشی‌ ونوآوری طلوع می‌کند. درچنین فضایی توانمندیهای افراد رو به افزایـش می رود. درپرتواین تنوع وتکثرگروه ها، انسانها قدرتمندترازهمیشه وبیش ازپیش، قادربه تعقیب دل خواسته هایشان، خواهند بود. با وجود تمام این محسنات، هنوز،ارزشمندترین مـزیت تعدد گروهها، ناگفته مانده است.
والاترین دست آورد این چند گانگی، جلوگیری از استبداد است.
تا زمانی که تنها یک نظر، یک عقیده، یک آرمان و یک گروه وجود داشته باشد، گفتار، نوشتار، صدا و سیما هم بازتاب افکارهمان تک گروه خواهد بود. نتیجِِۀٔ طبیعی این یگانگی، انحصارقدرت است: یعنی کنترل تمام ارکان و بنیاد‌های سیاسی، اقتصادی، حقوقی، فرهنگی‌ واجتماعی به دست یک گروه. این خود تعریفی جامع ازتوتالیته واستبداد مطلق می‌باشد. وجود گروههای متفاوت درعمل ،به انحصارقدرت خاتمه میدهد. درواقع، تنـها مکـانیزم دفـاعی یک مـلت برای جلوگیری ازتأسیس یک قدرت خود کـامهٔ سـرکش،همین چند گـانگی می‌باشد. نتیجه آنکه باید به توسعه وتعدد گروههای مختلف پرداخت نه تلاش برای ازمیان برداشتن شان.
اگر وسیلهٔ دردست بود که می‌توانست معایب و محسنات یک پدیده را ازهم جدا کند، آنوقت جامعه قادربود که ازتمام مزایای چندگانگی بهره جوید، بدون اینکه از مضرات این اختلاف‌ها آسیبی ببیند. اما واقعیت این است که مفیدترین داروها هم ،عوارض ناخوشایندی را، دربردارند که به هیچ وجه ازآنها قابل تفکیک نیست. بنابراین موضوعی که باید مطرح باشد این نیست که چگونه می‌توان این عوارض رااز بین برد، بلکه پرسش آن است که:
"چگونه می‌توان این عوارض را مدیریت کرد؟"
اگرعدم همکاری، بدترین عارضۀ این پدیده چند گانگی است، به جای اینکه بپرسیم دلیل این اختلافات چیست وچگونه می‌توان آنها را از میان برداشت، باید پرسید که:
"چگونه می‌توان مشارکت و همکاری ایجاد کرد؟"
مخصوصا ً زمانیکه می بینیم، وجود این اختلافات، برای حیات یک جامعه آزاد ضروری می‌باشد.
بزرگترین چالشی که درتحقّق بخشیدن به همکاری ومشارکت وجود دارد ، تغییر طرزفکرگروهها نسبت به اختلافاتشان وترغیب آنها به عوض کردن روش برخوردشان با یکدیگرمی‌باشد. اگرگروهها، دیدگاهی‌ منطقی‌ وحساب گرانه اختیارکنند وبه محاسبهٔ ابزاری این همکاری‌ها بپردازند، آنگاه نتیجه ای کاملا ً متفاوت، حاصل خواهد داشت. دراین میان، افراد با نفوذ وفعال هرگروه ، نقشی‌ بسیارکلیدی ایفا می کنند. تعریف وتوصیف نکات بنیادی این دیدگاه جدید ، برای اعضای گروه ازوظائف سنگین این اشخاص با نفوذ می‌باشد :
۱. تشخیص نقاط ضعف ومحدودیت‌های گروه. دربعضی ازمواقع، گروه به تنهایی قادربه دستیابی به اهداف خود نیست.
۲. توضیح اینکه اشتراک وهمکاری با سایرگروهها، هم احتمال وهم سرعت دستیابی به اهداف گروه را افزایش میدهد.
۳. تفسیراین مهم که هیچ پیش شرطی، برای همکاری لازم نیست حتی حل اختلاف.
۴. تشریح اینکه برای همکاری فقط یک نقطهٔ مشترک کافی‌ است. لزومی ندارد که گروه درتمام یا اکثرموارد با گروههای دیگر، وجه اشتراکی داشته باشد.
۵. توصیف اینکه همکاری دریک مورد به معنای توافق درهمهٔ موارد نیست و هویت گروه را زیرسوال نمی برد.
۶. تأکید براین نکته که همکاری با سایر گروه‌ها ، از سر خیرخواهی‌ نیست ، بلکه کاملا ً ابزاری وبرای دستیابی به اهداف گروه می‌باشد.
۷. تعریف دقیق تمام منافعی که هرهمکاری دربردارد وتوجیه آن برای اعضای گروه.
۸. تکرارمکررمنافعی که هرهمکاری برای گروه دربردارد ویادآوری اهداف نهایی گروه بطور مداوم برای اعضا.
۹. توضیح این که چون این مشارکتها داوطلبانه وموقتی است، گروه باید حداکثر استفاده را از این همکاری، به عمل آورد.
۱۰. تشریح اینکه چون زمان هرمشارکت ممکن است به عللی کوتاه باشد، گروه باید همواره درتلاش برای جلب حمایت گروههای جدید وتوسعۀ همکاریهای قدیم باشد.
این دل بستگی، به اهداف وآرزوی تحقّق بخشیدن به آنهاست که اعضای گروه را به سوی مشارکت وهمکاری با سایرین تشویق می‌کند.این گونه پرورش اعضای گروه برای ترسیم ومحاسبۀ منافع مشترک، موجب افزایش همکاریهای بین گروهی میشود.

اما بازتاب این دیدگاه جدید برای جنبش ســـبزوگسترش این نهضت مردمی چیست؟

آیا نقطۀ مشترکی ما بین گروههای اپسوزیون وجود دارد که بتواند موجب همکاری ومشارکت آنها بشود؟ اگرمخصوصا ً دونکته ازاصول مذکور را مدّ نظر داشته باشیم، پیدا کردن وجه اشتراک، کار دشواری نیست:

نخست اینکه برای همکاری فقط یک نقطۀ مشترک کافی‌ است.

دوم آنکه هیچ پیش شرطی برای همکاری وجود ندارد.

آیا گروه اپسوزیونی هست که با موارد زیرمخالفتی داشته باشد؟!
۱. غیرقابل تحمل بودن وضع کنونی مملکت.
۲.اعلام مخالفت با رفتارمستبدانه حکومت با مردم.
۳. اذعان به عـدم مشروعیت ویا حقـانیت دولت کنونی ‌.
۴. تأمین امـنیت، آزادی، بـرابری وعـدالت برای تـمام مـردم، بدون تغیراتی اساسی امکان پذیر نیست .
۵. هرگونه تغـییربـاید با تأیید مـردم انجام گیرد.
۶. تـأیید مـردم ، تـنها با رأی مستقیم ویا غیرمستقیم آنها صورت می‌گیرد.
۷. تمام شهروندان داخل و خارج کشور، امکان مشا رکت دراین رأی گیری را داشته باشند.
۸. تعریف" شهـروند" آنقدر جامع باشد که تمام مردم را، علیرغم باور‌هایشان ، شامل گردد.
آیا تعقیب خواسته های هرگروه با همکاری سایرگروههای موافق با این اصول آسانتر میشود یا نه؟
آیا هریک ازاین موارد، میتواند آن نقطۀ مشترکی باشد که اساس همکاری را بنیاد کند؟
شکی نیست که بعضی‌ از گروهها لحنی تنـدتر، تغـییراتی بنیـادی تر و نوشـتاری برنـده تررا می پسندند. اما قراربرآن شد که برای همکاری، ازاشتراکات صحبت کنیم نه ازاختلافات.

جنبش سبز به کمک تمام گروههای دیگرمحتاج است، شاید به همان اندازه که سایرگروههای دیگربه جنبش سبز.

آنچه که همهٔ ما را به هم نزدیک ترمی‌سازد، منافع مشترکمان است :

امنیت، آزادی، برابری وعدالت برای تمام شهروندان .

آرام حسامی
نوامبر 2009

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

جنبش سبز از دید شما

همراهان ارجمند درود بر شما
در این فرصت کوتاه پس از اعلام نتایج انتخابات شاهد تحولاتی قابل توجه بوده ایم از جمله پدیده ای به نام جنبش سبز. هر چند اخبار رویدادها و تحولات مربوط به این جنبش هر لحظه پر رنگ تر می شود ولی فرصت مغتنمی است که از تفکر، اندیشه و تجربه یکدیگر بهره ببریم و ببینیم درباره این پدیده چه می دانیم و چگونه به آن می اندیشیم و از آن چه انتظاری داریم.

چند سوال پیشنهادی:

آیا این جنبش صرفا به انتخابات اخیر مربوط است یا از دید شما ریشه یا ریشه هایی دیگر در جامعه دارد؟
آیا همه افراد، گروه ها و نهادهایی که "سبز" شده اند یک چیز می خواهند یا سبز آنها متفاوت است؟
آیا آنهایی که سبز را فریاد می زنند با آنهایی که رهبری معنوی یا غیر معنوی آنرا ادعا می کنند آرمانی مشترک دارند یا تنها در اعتراض همصدا هستند؟
سبز شما چه فردایی برای ایران می خواهد و چه ایرانی برای جهان؟
و بسیاری آیا های دیگر ...

چی فکر می کنین؟

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

16 آذر امسال را چگونه گذراندید؟

تب و تاب 16 آذر امسال در خیابانها و کوچه و برزن ها و در پنجره های تو در توی اینترنت مشهود است. فرصتی است که اینک به انتظاراتتان از 16 آذر امسال بیاندیشید و فردا تجربه خود چه در دانشگاه و کوچه و خیابان و چه در اینترنت و دیدن ویدئوها و خواندن اخبار آنرا با دیگران در اینجا در میان بگذارید...
موضوعات پیشنهادی:
16 آذر امسال چه ویژگی خاصی داشت؟
تحولات و اقدامات جنبش سبز رو در این روز و از روزهای بعد از اعلام نتایج انتخابات تا امروز چگونه ارزیابی می کنید؟
برخورد دولت با این تحولات رو چگونه می بینید؟ آیا تغییری در رفتار دولت مشاهده می کنید؟
نقش اینترنت و وبلاگ ها را چگونه دید؟
یک تجربه شخصی از این روز بیان کنید؟

۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

کفش در برابر کفش



خبرنگار عراقی که دسامبر گذشته به سوی پرزیدنت بوش کفش پرت کرده بود چند روز پیش مورد حمله کفشی یک خبرنگار تبعیدی عراقی دیگر در فرانسه واقع شد. منتظر الزیدی به سه سال زندان محکوم شده بود که این حکم به یکسال تقلیل پیدا کرده بود و او ماه گذشته آزاد شد و لنگه کفش خود را پس گرفت!


چی فکر می کنین؟

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

آپدیت اتمی

مجله اکونومیست نوشت راههای بسیاری پیش پای ایران گذاشته شد تا بتواند ثابت کند آنچنان که می گوید نیت بدی از برنامه اتمی اش ندارد و ایران راههای بسیاری را برای "نه" گفتن پیش می گیرد. به نظر می رسد گروه پنج بعلاوه یک آخرین فرصت را به ایران داده اند که تا پایان سال جاری میلادی یعنی کمتر از یکماه دیگر نشان دهد که مایل به حل این بحران از طریق دیپلماتیک است. ایران هر بار به دامان روسیه و چین پناه برد و روسیه به دلیل محدود شدن تجارت تسلیحات متعارف و فناوری اتمی با ایران و چین به دلیل معاملات نفت و گاز با ایران با تحریمهای شدید مخالفت کردند. شاید اگر با تحریم های شدیدتر موافقت می کردند دیدگاه مذاکرات اتمی در درون نظام تغییر می کرد."

اما چه گزینه ای برای گروه 6 باقی مانده؟ اگر گزینه بدون ریسکی وجود داشت تا کنون توسط گروه 6 اعمال شده بود. به نظر می رسد هم اکنون تصمیم بر سر گزینه هایی خواهد بود که ریسک دارند اما ریسک آنها کمتر است. نشانه های گسترش رقابت اتمی در منطقه بیشتر و بیشتر به چشم می خورد، خطر جدی تر احتمال خطر اسرائیل است که هر روز از طرف ایران تهدید می شود. با وجود این شرایط به نظر می رسد تحریم های شدید تر، نه به عنوان مقدمه ای برای جنگ بلکه به عنوان ابزاری برای نشان دادن عزم جامعه بین المللی بهترین گزینه برای کنترل این بحران به شکل صلح آمیز باشد. به نظر می رسد حتی برای روسیه و چین هم تحریمهای شدید تر ضرر کمتری داشته باشد تا ایران مسلح به بمب اتمی و خاورمیانه ای بی ثبات... . در آخرین اظهار نظر خود ولادمیر پوتین گفت "روسیه اطلاعی در دست ندارد که نشان دهد ایران در حال ساخت بمب اتمی است" و وقتی از او پرسیده شد که آیا روسیه با تحریم های بین المللی شدیدتر موافقت خواهد کرد یا نه، پاسخی نداد! علی لاریجانی هم به عنوان رئیس مجلس اعلام کرد که مجلس مشغول بررسی روابط ایران با کشورهایی است که از تحریم حمایت می کنند... . خوب به نظر می رسد با وجود اینکه خیلی ها تحریم ها رو بی اثر می دونند ولی حالا با رنگ باختن تلاشهای دیپلماتیک، تصمیم بین اعمال تحریم های شدید از طرف جامعه بین المللی است و یا به درازا کشیده شدن شرایط کنونی و خاورمیانه ای ناآرام که به ضرر همه تمام می شود.

شما چی فکر می کنین؟

آیا دولت احمدی نژاد می خواهد جامعه جهانی با ایران وارد درگیری نظامی شود تا با این کار گروه ها و افراد رانده شده از نظام را به زیر پرچم دفاع مقدس بکشاند و حداقل به بحران داخلی سیاسی و حرکت های آزادی خواهانه مردم پایان دهد؟