متن زیر ترجمه ای است توسط وفا مستقیم از مقاله اخیر عباس میلانی، مورخ ، ایرانشناس و مدیر برنامه مطالعات ایرانی در دانشگاه استنفورد و استاد مدعو دانشکده علوم سیاسی. این مقاله به زبان انگلیسی و با عنوان "افسانه شیطان بزرگ" 8 دسامبر در مجله The New Republic به چاپ رسیده است.
افسانه شیطان بزرگ
هر آنچه در باره دخالت آمریکا در ایران می دانید غلط است.
رژیم ایران هیچوقت تا این اندازه خود را آسیب پذیر ندیده است و با وجود این آسیب پذیزی هیچگاه تا این اندازه بر روایت خود از تاریخ، تاکید نگذاشته است. طبیعتا این روایت یک دشمن اصلی دارد. شخصیتی تخیلی به نام "شیطان بزرگ." همانگونه که این استعاره برگرفته از قرآن اشاره می کند، جمهوری اسلامی قابلیت های ماوراء طبیعی به دشمن خویش نسبت می دهد: شیطان بزرگ این قدرت را دارا است که از دور دست ها در واشنگتن دی سی، آلت دستان بیشماری را برای فریاد کشیدن در خیابان ها گسیل کند و یا این توانایی خارق العاده را دارد که هر مصیبتی را در جامعه ایران به بار آورد.
قدرت این داستان در این است که از قابلیت های اسطوره ای فراتر می رود تا اجزای تاریخ را در کنار هم بیاراید. روایت چنین ادامه می یابد: سازمان سیا بود که نخست وزیر دولت منتخب دموکراتیک ایران را در 1332 برکنار کرد و پس از آن به مدت 26 سال از یک شاه خائن پشتیبانی کرد درحالی که او بیرحمانه به مردمش تجاوز می کرد.
همزمان با اعتراضات مردم ایران نسبت به انتخابات نمایشی تابستان گذشته، رژیم این روایت را برای تقویت خود به کار برد. معترضان به عنوان دست نشاندگان همان اخلالگرانی تقبیح شدند که آنهمه صدمات را در بیش از یکصد سال گذشته وارد آورده بودند. آیت الله خامنه ای این تاریخ را بار دیگر در سخنان 12 آبان خود بازگو و تشریح کرد که چگونه آمریکا "از روزهای اول بر علیه ملت توطئه چینی کرده است."
این روایتی تحریک کننده بود اما نکته جالب، گروهی هستند که تحریک شدند. این گروه خود اخلالگران در واشنگتن بودند. همزمان که رژیم چند ماه گذشته را افتان و خیزان پشت سر گذاشت، بسیاری در آمریکا (و خصوصا در رده های بالای دولت) سکوت پیشه کردند. بی رقبتی برای اعلام همبستگی با جنبش سبز یا اعتراضی رسا نسبت به تجاوز های رژیم از ترس اینکه مبادا انتقادی از سوی آمریکا به چیدمان جدیدی در این روایت تبدیل شود. اوباما هم حمایت خود از معترضین را با لحنی ملایم بیان کرد. "جهان همچنان شاهد صدای بلند عدالت خواهی آنها است،" فرمول عجیب اوباما است که آمریکا را در جایگاه تماشاچیان قرار می دهد.
در عین حال دلایل استراتژیکی برای آمریکا قابل تصور است که در مورد سرنوشت این جنبش دموکراتیک ساکت بماند. اما تاریخ در این مجموعه نمی گنجد. برعکس، روایت رژیم از رویدادهای گذشته و روز تنها در جهت منافع خود رژیم است و در مواقع حیاتی، در مجموع، بی پایه و اساس. مدارک موجود در بسیاری از بایگانی های آمریکا که برخی از آنها اخیرا از طبقه بندی خارج شده است، نشاندهنده سیاست خارجی متفاوتی در قبال ایران است. ممکن است که شاه در دوره جنگ سرد همپیمان آمریکا بوده باشد اما این رابطه، مسائل دیگری نیز در بر داشت. پشت درهای بسته، آمریکا فشار زیادی برای دموکراتیزه کردن کشور وارد کرد. در زمان هایی که آمریکا در کنار مردم ایران نایستاد، هزینه های سهمگینی پرداخت کرد. خوب است این تاریخ را دوباره مرور کنیم، نه فقط برای اینکه تئوری گذشته ترسیم شده ای را که ملاها فریاد می زنند، رد می کند بلکه می تواند نکات عبرت آمیز مهمی را در مورد اینکه چگونه آمریکا می تواند از خلال امواج بحران های جاری در ایران عبور کند، در بر داشته باشد.
اگر یک رویداد وجود داشته باشد که بتواند دلیل باورهای دخالت آمریکا باشد، این رویداد همان کودتایی است که نخست وزیر منتخب محبوب، محمد مصدق را از صحنه خارج کرد. مادلین آلبرایت و باراک اوباما در سخنان خود به نقش آمریکا در این کودتا اذعان داشتند که این امر به شکل گسترده ای به عنوان عذرخواهی تلقی شد.
تا حد زیادی، درک آمریکایی ها از این رویداد برگرفته از انتشار خاطرات 1979 کرمیت روزولت، نوه تئودور روزولت است. کرمیت روزولت، مامور CIA به تحقیق، از مرز عبور کرده بود و مبالغ قابل توجهی را به هدف از پای درآوردن مصدق صرف تبلیغات منفی علیه او کرد. اما خاطرات روزولت باعث بزرگنمایی مرکزیت نقش او و در نتیجه نقش آمریکا در این کودتا شد. او با اقتباس ضعیفی از نویسنده معروف رمان های جاسوسی،جان لو کاره، داستانی پر آب و تاب بیان می کند. هرچند اسنادی که بعدا از طرف CIA از طبقه بندی خارج شدند و در اختیار عموم قرار گرفتند، بسیاری از جزئیات داستان او را تایید می کند اما روایت او به شدت خودمحور است. با وجود دانش اندک از جامعه ایران و ندانستن زبان فارسی، او در مورد شروع بلافاصله یک کمپین قوی توضیح می دهد. ایزنهاور از جمله افرادی است که این گزارش ها را از جنس داستان های تخیلی به نام “dime novels” می داند.
در عین حال کتاب روزولت میراث ماندگاری بر جا گذاشت. این کتاب کودتا را تلاش مشترک آمریکا و بریتانیا جلوه می دهد و به شکلی غیر مستقیم مصدق را از بسیاری از اقدامات اشتباهش مبرا می کند. اما داستان پشت پرده سقوط مصدق بسیار پیچیده تر است. در ابتدا مصدق آمریکایی ها را دوست وفادار خود می دید و آمریکا نیز متقابلا این صمیمیت را جبران کرد. فرانکلین روزولت نخستین شخصیتی بود که به رویدادهای ایران توجه کرد. در دوران جنگ جهانی دوم سربازان آمریکایی برای راه اندازی خط آهن حیاتی کمک رسانی به ارتش سرخ که به شدت آسیب دیده بود، در ایران مستقر بودند و زمانی که روزولت کنفرانس 1943 تهران و ملاقات با استالین و چرچیل را ترک می کرد در فرودگاه با فرستاده خود ژنرال پاتریک هارلی دیدار کرد و سیاست جدید ایران را تنظیم کرد. اهداف اصلی این سیاست شامل ترویج دموکراسی و پاک کردن ایران از نیروهای استعماری بود. با شعارهایی که هم اکنون می تواند نو محافظه کارانه تلقی شود، این سیاست به وضوح هدف تبدیل ایران به نمونه یک دموکراسی و الگوی خاور میانه عاری از استعمار را دنبال می کرد. هارلی بعدا چکیده این سیاست را چنین بیان کرد که ایران "می تواند خودش به اصول عدالت، آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اراده، تساوی و فرصت های برابر و تا اندازه ای رهایی از ترس دست یابد."
به نظر می رسید مصدق نماد موعود ایران فرا استعماری باشد. تا جایی که هنری لوس که خود از طرفداران پر و پا قرص تفکر دوران صلح و ثبات در اثر استیلای سیاسی آمریکا(Pax Americana) بود با انتخاب مصدق بعنوان مرد سال مجله تایمز مشکلی نداشت. اما ایده حمایت از یک دموکرات فرا استعماری، آمریکا را با همپیمانان خود درگیر کرد. وینستون چرچیل از مصدق به خاطر ملی کردن حوزه ها و پالایشگاههای نفت ایران که بریتانیایی ها خود را مالک بر حق آن می دانستند، متنفر بود. در لندن انگلیسی ها نقشه های نظامی دقیقی برای بازپس گرفتن این دارایی ها کشیدند. برای نزدیک به دو سال، دولت ترومن در آمریکا و به خصوص دیپلمات آنها آوارل هریمن به شدت کوشیدند تا راه حلی برای این بن بست بیابند. با وجودیکه این تلاشها بی نتیجه بود اما آنها موفق شدند از حمله انگلیسی ها جلوگیری کنند. انگلیس به حدی از تلاش های مصالحه جویانه آمریکا مشوش شده بود که به اعتبار اسناد موجود در بایگانی های آنها، به این نتیجه رسیده بودند که آمریکا پشت سر آنها با مصدق در حال معامله است.
طبیعتا هیچ ذکری از این ظرایف در روایت رژیم ایران از این رویداد نیست و حتی روحانیون اشاره ای به جزئیات هیچکدام از عذرخواهی های سیاستمداران آمریکایی نمی کنند. دشمنی دستگاه روحانیون با مصدق بود که زیربنای عزل او را پایه ریزی کرد. قشر گسترده ای از روحانیون در ابتدا از مصدق حمایت کردند، اسلامگرایانی چون آیت الله ابوالقاسم کاشانی که از مقتدایان آیت الله روح الله خمینی بود. اما در اوائل سال 1332 (اواخر سال 1952 میلادی) پس از آنکه مصدق مطالبات روحانیون را نادیده گرفت، آنها به مخالفت با وی برخاستند. آیت الله کاشانی در فشار آوردن به مصدق برای گرفتن حق انتخاب وزرای کلیدی ناموفق بود. یکی دیگر از روحانیون بلندپایه از نخست وزیر خواست تا بلای جان روحانیت شیعه، بهائیان استخدام دولت، را پاکسازی کند. بیعت روحانیون با مصدق پس از آنکه وی با وجود تنفرش از کمونیسم به حزب کمونیست توده اجازه داد تا قدرت بیشتری در دست بگیرد، سست تر شد. با از دست دادن بیعت روحانیون، عاقبت کار مصدق بیشتر و بیشتر مسجل شد. (مصدق همچنین طبقه متوسط جامعه را که به شکل فزاینده ای از درگیریهای ایدئولوژیک فرسوده شده بود از خود دور کرده بود و ارتش هم خواهان عزل او بود.)
هیچکدام از اینها برای دفاع کردن از نقش آمریکا در کودتا نیست اما به سختی می توان گفت که این نقش تنها عامل و یا عامل قطعی سقوط مصدق بود. در واقع، آمریکا در آشکارترین مورد دخالتش در تاریخ ایران، به نفع همین دستگاه مذهبی عمل کرده است که اکنون از شیطان بزرگ به تلخی و تندی، انتقاد و شکایت می کند.
تاریخ درگیر بودن آمریکا در امور کشور یک داستان ساده نیست. از یک طرف، آمریکا از شاه حمایت کرد و به او کمک کرد رژیم خود را تحکیم بخشد. از طرف دیگر، آمریکا بی سر و صدا و مصرانه کوشید تا شاه را بیشتر به سمت یک سیستم دموکراتیک سوق دهد. در سال 1335، آمریکایی ها به شاه کمک کردند تا پلیس مخفی مخوفانه خود ساواک را ایجاد کند و یک سال بعد از آن کوشیدند شاه را از مسیر حرکتش به سوی استبداد برگردانند. برای آمریکا، این دو هدف با هم در تضاد نبودند. هم CIA و هم وزارت امور خارجه آمریکا که آشکارا شاه را به هر جایگزین دیگر ترجیح می دادند، علنا ابراز نگرانی کردند که اگر اقدامات اساسی در مسیر دموکراسی انجام نشود، کشور دچار انقلاب خواهد شد.
این ارزیابی در عین حال باعث ایجاد تنش میان شاه و آمریکا شد. در زمانی که شاه در ضعیف ترین وضعیت خود بود – خصوصا در دهه 30 (اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی)- وقتی آمریکایی ها حرف از دموکراتیزه کردن می زدند سر خود را به علامت موافقت تکان می داد. برای نمونه در سال 1337 (1958 میلادی) سفیر آمریکا به شاه گفت که او باید تدابیر پیشگیرانه ای مانند کمپین مبارزه با فساد مالی و گفتگوی صمیمانه با مردم ایران را آغاز کند. چندی نگذشت که قانون جدیدی برای مبارزه با فساد تصویب شد و شاه نخستین کنفرانس خبری عمومی خود را برگزار کرد. اما این اقدامات شاه قانع کننده نبود. شاه باور داشت تغییرات اجتماعی تنها با مشتی آهنین میسر می شود. آمریکایی ها خواست خود را بیان می کردند و شاه ترفندهای زیادی بلد بود تا موضوع را عوض کند. شاه یکسره اصرار داشت که فشار برای دموکراتیزه کردن، تنها باعث قدرت گرفتن کمونیست ها می شود. به علاوه، قانون مبارزه با فساد به سرعت از خاطره ها پاک شد و تنها برای تصفیه حساب کردن با رقبا از آن استفاده می شد.
آمریکایی ها به شکل فزاینده ای از استبدادگری شاه پریشان خاطر بودند. زمانی که شاه در سال 1336 (1958 میلادی) با کودتای نظامی مواجه شد، آمریکا در واقع با سکوت خود با آن موافقت کرد. آمریکا کلامی در مورد توطئه سرلشگر محمد ولی قرنی به شاه نگفت. حتی ایستگاه CIA در تهران انتشار تبلیغات ضد رژیم را در مطبوعات ایران هماهنگ کرد و بعد به شاه اطلاع داد که این سازمان این مطالب را در مطبوعات درج کرده است تا به شاه نشان دهد وفاداری این سازمان در حال از بین رفتن است و رئیس CIA، آلن دالس، در نشستی در شورای امنیت ملی در سال 1336 گفت "ما همچنان آینده تیره ای برای شاه پیشبینی می کنیم مگر آنکه او وادار شود تا اصلاحاتی اساسی بوجود آورد."
تنش میان آمریکایی ها و شاه در دوره کندی وقتی به اوج رسید که دولت آمریکا سیاست ایران خود را بر دیدگاههای افرادی چون قاضی دیوان عالی کشور، ویلیام داگلاس، بنا نهاد. داگلاس بر اساس سفرهایش در ایران نتیجه گرفته بود که شاه مستبدی اصلاح نشدنی است و از اعمال فشار بیشتر برای حرکت به سوی دموکراسی دفاع کرده بود. (رابرت کندی هم نسبت به شاه ابراز تنفر کرده بود.) یک گروه در دولت وضعیت شکننده شاه را بررسی کرد و اصل رابطه با ایران را زیر سوال برد. این زمان، دوره "اتحاد برای پیشرفت" (Alliance for Progress) و "سپاه های صلح" (Peace Corps) بود. دولت آمریکا تحمل کمتری نسبت به همپیمانان غیردموکراتیک خود داشت اما نتیجه گیری این گروه این بود که هرینه رها کردن شاه بسیار زیاد است. به جای رها کردن شاه، کندی تصمیم گرفت تلاشهای آیزنهاور برای اصلاح رژیم را مضاعف کند.
از بخت خوش، کندی بهترین ابزار یعنی نخست وزیر اصلاح طلب، علی امینی، را برای اجرای این روش در اختیار داشت. آمریکایی ها به اتفاق امینی شاه را متقاعد کردند تا دست به تغییرات عظیمی بزند. تغییراتی چون حق رای برای زنان، اصلاحات ارضی و کاهش بودجه نظامی. این تغییرات، به بروز طبقه جدیدی از تکنوکرات ها یا فن سالاران برای ایجاد یک دیوان سالاری یا بوروکراسی مدرن چشم امید داشت. (در نهایت، شاه آمریکایی ها را متقاعد کرد که او بهتر از هر نخست وزیری می تواند این اصلاحات را متحقق کند.)
به مجردی که شاه قدم در راه انجام این تغییرات بلند پروازانه یعنی "انقلاب سفید" گذاشت، با آیت الله خمینی و پیروانش درگیر شد. آخوندها حق رای برای زنان را قدم اول در مسیر هرزگی زن و اصلاحات ارضی را بر خلاف اعتقادات اسلامی مبنی بر حرمت مالکیت خصوصی دانستند. آخوندها این تغییرات را بعنوان شعارهای ضد دینی که چیزی جز فساد و فحشا و مصیبت های دیگر به بار نخواهد آورد، محکوم کردند.
اما انقلاب سفید تا حد زیادی موفقیت آمیز بود. اقتصاد ایران از وضعیت نیمه فودالی خارج و به سرعت رشد کرد. زنان به عرصه سیاست وارد شدند و حتی ساواک شکنجه کردن را تعلیق کرد و تقریبا آزادی های بیشتری به مردم داد.
منابع اصلی خشم اسلامگراها یعنی توانمندسازی زنان و دیگر نمادهای مدرنیته، مسائلی نبودند که به سادگی بتوان یک اتحاد گسترده در برابر آنها ایجاد کرد، خصوصا که این امر شامل کومونیست ها و اقشار ناراضی طبقه متوسط می شد. به جای این کار، آیت الله خمینی و پیروانش کوشیدند با ادبیات چپی ها سخن بگویند یا دست کم به ادبیات چپ معانی شیعه را بیافزایند. اسلامگراها مفاهیم کلاسیک مارکسیسم را در گفتمان خودشان تعریف کردند: "طبقه کارگر" یا "پرولتر" به "مستضعف"، "بورژوا" یا "طبقه سرمایه دار" به "طاغوتی" و "امپریالیسم" به "استکبار" تبدیل شد.
با وجودیکه تمام تلاش آمریکا در مسیر سوق دادن شاه به سمت دموکراسی بود اما سهوا مخالفین او را نیز تقویت کرد. در سال 1342 (1964 میلادی) وزارت دفاع آمریکا شاه را وادار به امضای توافقنامه ای کرد که به اتباع آمریکایی در ایران مصونیت دیپلماتیک یا مصونیت قضاوت کنسولی می داد. ایران در یک قرن پیش از آن، آوردگاه ابرقدرتها بود و از این توافقنامه بوی استعمار به مشام می رسید. قبول این توافقنامه از طرف شاه به اسلامگراها این فرصت را داد تا با استفاده از آن مردم را به اتحاد با خود تشویق کنند.
ریچارد نیکسون هم انگیزه دیگری به انقلاب داد. او با خودنمایی، فشارها بر شاه، برای حرکت به سمت دموکراسی را متوقف کرد. شاید اینگونه اندیشید که این فشارها در زمان دولت های پیشین امریکا تنها تاثیراتی محدود داشت و قطعا در مورد پادشاهی مشروطه اروپایی بی نتیجه بود. اما این فشارها تا حدودی وضعیت را بهبود بخشیده بود و تا حدی غریزه استبدادی شاه را محدود کرده بود. در عین حال، نیکسون و کیسینجر خیلی روی این دستاوردها سرمایه گزاری نکردند و به این نتیجه رسیده بودند که شاه کنترل کامل کشور را به دست گرفته است. بنابراین، لازم ندیدند که خیلی نگران آن تغییرات انقلابی باشند. بر این اساس، سازمان اطلاعات آمریکا گزارشهای خود از ایران را تا میزان دوره جنگ جهانی دوم کاهش داد و آمریکایی ها تماس خود با اپوزسیون را قطع کردند. شاید به همین دلیل CIA تقریبا به طور کامل از رویدادهای سال 1357 (1979 میلادی) غافل ماند.
در نبود فشارهای آمریکا، شاه وارد فاز تک بعدی جدیدی شد. با فوران پول حاصل از افزایش ناگهانی بهای نفت دراوائل دهه 50 (اوائل دهه 70 میلادی) شاه کاری را شروع کرد که CIA آنرا "وام سرمستی" نامید. شاه تقریبا به هرکس که تقاضا می کرد، پول می داد و این امر شامل کشورهای غربی که زمانی به ایران کمک کرده بودند نیز می شد. شاه در بسیاری موارد دموکراسی را شایسه "جهان چشم آبی ها" توصیف کرد و حالا در مسیر همان تمایلات گام بر می داشت. شاه در سال 1353 (1975 میلادی) با صدور فرمان شاهنشاهی، با زرق و برقی شبه فاشیستی اعلام کرد ایران یک کشور تک حزبی خواهد شد. موج آشوب های خیابانی علیه شاه، فضایی ایجاد کرد که ساواک را به اعمال موجی از سانسور در جامعه و شکنجه در زندانها کشاند.
طبیعتا این استبداد نارضایتی گسترده ای ایجاد کرد. در زمستان 1357 (1978)، زمانی که ایران به آستانه انقلاب رسیده بود، جیمی کارتر دستیار قدیمی وزارت امورخارجه، جورج بال را که چندین بار به ایران سفر کرده بود، مامور کرد تا ارزیابی مستقلی از وضع موجود ارائه دهد. در نتیجه گیری او، دکترین نیکسون وضعیت فاجعه باری خلق کرده بود. تنها حرکتی سریع به سمت دموکراسی می توانست از بروز بحران جلوگیری کند. آمریکا از نفوذ قابل ملاحظه خود در میان ارتش استفاده کرد تا آنهایی را که قصد کودتا داشتند از این کار منصرف کند. اما این تلاش ها که در پشت درهای بسته انجام می شد، جو را چندان عوض نکرد و قطعا نباید احساسات ضد آمریکایی را نادیده گرفت که نهایتا منجر به اشغال سفارت آمریکا شد.
به عبارت دیگر، تاریخ واقعی درگیری آمریکا در امور ایران پیچیده تر از روایت ملاها و تصور اکثر آمریکایی ها است. این داستان مثل ویتنام، یک روایت نامبهم جنگ سرد نبود. در این دوران آمریکا بیشتر از دموکراسی ایران حمایت کرد و وقتی در سوق دادن شاه در این مسیر ناموفق ماند، متحمل درد و رنج شد.
آیا اکنون آمریکا از دموکراسی ایران حمایت خواهد کرد؟ نگرانی ای که بیشتر در واشنگتن به گوش می رسد اینستکه اتخاذ چنین موضعی نتیجه معکوس خواهد داد چراکه با آزردن میهن پرستی ذاتی ایرانی ها، باعث تقویت ملاها می شود. اما این باعث برداشت غلط از رژیم می شود. آمریکا هر کاری بکند – حتی اگر به سکوت حساب شده خود ادامه دهد – رژیم مخالفان خود را ابزار آمریکا توصیف می کند. وارد آوردن این اتهام، برای ملاها یک ضرورت سیاسی است و ریشه عمیقی در جهانبینی آنها دارد. به علاوه، هرچه رژیم، شیطان بزرگ را محکوم نماید، ایرانی ها در مجموع و حداقل در مقایسه با سایر کشورهای مسلمان، نسبت به آمریکا تمایل مثبت خواهند داشت.
این بدان معنی نیست که اوباما باید ایده برقراری ارتباط با ایران را کنار بگذارد. دموکراسی خواهان ایران از این سیاست حمایت زیادی کردند اما در عین حال نگرانند که این سیاست به شکل غلطی اجرا شود. مذاکره با آخوندها که حقوق بشر و دموکراسی را نادیده می گیرند حقیقتا گونه ای از سازشکاری است. وقتی دولت اوباما با ملاها درباره تسلیحات اتمی صحبت می کند، باید این نگرانی ها را پیش بکشد – درست همانگونه که دولت ریگان در اواخر با شوروی عمل کرد. آمریکا می تواند از این ملاقات ها استفاده کند تا پیام محکم و الهام بخشی به ایرانیان دموکراسی خواه بفرستند. در نهایت، این ایرانیان بهترین امید جامعه بین المللی برای حل بن بست اتمی کنونی هستند.
افسانه شیطان بزرگ
هر آنچه در باره دخالت آمریکا در ایران می دانید غلط است.
رژیم ایران هیچوقت تا این اندازه خود را آسیب پذیر ندیده است و با وجود این آسیب پذیزی هیچگاه تا این اندازه بر روایت خود از تاریخ، تاکید نگذاشته است. طبیعتا این روایت یک دشمن اصلی دارد. شخصیتی تخیلی به نام "شیطان بزرگ." همانگونه که این استعاره برگرفته از قرآن اشاره می کند، جمهوری اسلامی قابلیت های ماوراء طبیعی به دشمن خویش نسبت می دهد: شیطان بزرگ این قدرت را دارا است که از دور دست ها در واشنگتن دی سی، آلت دستان بیشماری را برای فریاد کشیدن در خیابان ها گسیل کند و یا این توانایی خارق العاده را دارد که هر مصیبتی را در جامعه ایران به بار آورد.
قدرت این داستان در این است که از قابلیت های اسطوره ای فراتر می رود تا اجزای تاریخ را در کنار هم بیاراید. روایت چنین ادامه می یابد: سازمان سیا بود که نخست وزیر دولت منتخب دموکراتیک ایران را در 1332 برکنار کرد و پس از آن به مدت 26 سال از یک شاه خائن پشتیبانی کرد درحالی که او بیرحمانه به مردمش تجاوز می کرد.
همزمان با اعتراضات مردم ایران نسبت به انتخابات نمایشی تابستان گذشته، رژیم این روایت را برای تقویت خود به کار برد. معترضان به عنوان دست نشاندگان همان اخلالگرانی تقبیح شدند که آنهمه صدمات را در بیش از یکصد سال گذشته وارد آورده بودند. آیت الله خامنه ای این تاریخ را بار دیگر در سخنان 12 آبان خود بازگو و تشریح کرد که چگونه آمریکا "از روزهای اول بر علیه ملت توطئه چینی کرده است."
این روایتی تحریک کننده بود اما نکته جالب، گروهی هستند که تحریک شدند. این گروه خود اخلالگران در واشنگتن بودند. همزمان که رژیم چند ماه گذشته را افتان و خیزان پشت سر گذاشت، بسیاری در آمریکا (و خصوصا در رده های بالای دولت) سکوت پیشه کردند. بی رقبتی برای اعلام همبستگی با جنبش سبز یا اعتراضی رسا نسبت به تجاوز های رژیم از ترس اینکه مبادا انتقادی از سوی آمریکا به چیدمان جدیدی در این روایت تبدیل شود. اوباما هم حمایت خود از معترضین را با لحنی ملایم بیان کرد. "جهان همچنان شاهد صدای بلند عدالت خواهی آنها است،" فرمول عجیب اوباما است که آمریکا را در جایگاه تماشاچیان قرار می دهد.
در عین حال دلایل استراتژیکی برای آمریکا قابل تصور است که در مورد سرنوشت این جنبش دموکراتیک ساکت بماند. اما تاریخ در این مجموعه نمی گنجد. برعکس، روایت رژیم از رویدادهای گذشته و روز تنها در جهت منافع خود رژیم است و در مواقع حیاتی، در مجموع، بی پایه و اساس. مدارک موجود در بسیاری از بایگانی های آمریکا که برخی از آنها اخیرا از طبقه بندی خارج شده است، نشاندهنده سیاست خارجی متفاوتی در قبال ایران است. ممکن است که شاه در دوره جنگ سرد همپیمان آمریکا بوده باشد اما این رابطه، مسائل دیگری نیز در بر داشت. پشت درهای بسته، آمریکا فشار زیادی برای دموکراتیزه کردن کشور وارد کرد. در زمان هایی که آمریکا در کنار مردم ایران نایستاد، هزینه های سهمگینی پرداخت کرد. خوب است این تاریخ را دوباره مرور کنیم، نه فقط برای اینکه تئوری گذشته ترسیم شده ای را که ملاها فریاد می زنند، رد می کند بلکه می تواند نکات عبرت آمیز مهمی را در مورد اینکه چگونه آمریکا می تواند از خلال امواج بحران های جاری در ایران عبور کند، در بر داشته باشد.
اگر یک رویداد وجود داشته باشد که بتواند دلیل باورهای دخالت آمریکا باشد، این رویداد همان کودتایی است که نخست وزیر منتخب محبوب، محمد مصدق را از صحنه خارج کرد. مادلین آلبرایت و باراک اوباما در سخنان خود به نقش آمریکا در این کودتا اذعان داشتند که این امر به شکل گسترده ای به عنوان عذرخواهی تلقی شد.
تا حد زیادی، درک آمریکایی ها از این رویداد برگرفته از انتشار خاطرات 1979 کرمیت روزولت، نوه تئودور روزولت است. کرمیت روزولت، مامور CIA به تحقیق، از مرز عبور کرده بود و مبالغ قابل توجهی را به هدف از پای درآوردن مصدق صرف تبلیغات منفی علیه او کرد. اما خاطرات روزولت باعث بزرگنمایی مرکزیت نقش او و در نتیجه نقش آمریکا در این کودتا شد. او با اقتباس ضعیفی از نویسنده معروف رمان های جاسوسی،جان لو کاره، داستانی پر آب و تاب بیان می کند. هرچند اسنادی که بعدا از طرف CIA از طبقه بندی خارج شدند و در اختیار عموم قرار گرفتند، بسیاری از جزئیات داستان او را تایید می کند اما روایت او به شدت خودمحور است. با وجود دانش اندک از جامعه ایران و ندانستن زبان فارسی، او در مورد شروع بلافاصله یک کمپین قوی توضیح می دهد. ایزنهاور از جمله افرادی است که این گزارش ها را از جنس داستان های تخیلی به نام “dime novels” می داند.
در عین حال کتاب روزولت میراث ماندگاری بر جا گذاشت. این کتاب کودتا را تلاش مشترک آمریکا و بریتانیا جلوه می دهد و به شکلی غیر مستقیم مصدق را از بسیاری از اقدامات اشتباهش مبرا می کند. اما داستان پشت پرده سقوط مصدق بسیار پیچیده تر است. در ابتدا مصدق آمریکایی ها را دوست وفادار خود می دید و آمریکا نیز متقابلا این صمیمیت را جبران کرد. فرانکلین روزولت نخستین شخصیتی بود که به رویدادهای ایران توجه کرد. در دوران جنگ جهانی دوم سربازان آمریکایی برای راه اندازی خط آهن حیاتی کمک رسانی به ارتش سرخ که به شدت آسیب دیده بود، در ایران مستقر بودند و زمانی که روزولت کنفرانس 1943 تهران و ملاقات با استالین و چرچیل را ترک می کرد در فرودگاه با فرستاده خود ژنرال پاتریک هارلی دیدار کرد و سیاست جدید ایران را تنظیم کرد. اهداف اصلی این سیاست شامل ترویج دموکراسی و پاک کردن ایران از نیروهای استعماری بود. با شعارهایی که هم اکنون می تواند نو محافظه کارانه تلقی شود، این سیاست به وضوح هدف تبدیل ایران به نمونه یک دموکراسی و الگوی خاور میانه عاری از استعمار را دنبال می کرد. هارلی بعدا چکیده این سیاست را چنین بیان کرد که ایران "می تواند خودش به اصول عدالت، آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اراده، تساوی و فرصت های برابر و تا اندازه ای رهایی از ترس دست یابد."
به نظر می رسید مصدق نماد موعود ایران فرا استعماری باشد. تا جایی که هنری لوس که خود از طرفداران پر و پا قرص تفکر دوران صلح و ثبات در اثر استیلای سیاسی آمریکا(Pax Americana) بود با انتخاب مصدق بعنوان مرد سال مجله تایمز مشکلی نداشت. اما ایده حمایت از یک دموکرات فرا استعماری، آمریکا را با همپیمانان خود درگیر کرد. وینستون چرچیل از مصدق به خاطر ملی کردن حوزه ها و پالایشگاههای نفت ایران که بریتانیایی ها خود را مالک بر حق آن می دانستند، متنفر بود. در لندن انگلیسی ها نقشه های نظامی دقیقی برای بازپس گرفتن این دارایی ها کشیدند. برای نزدیک به دو سال، دولت ترومن در آمریکا و به خصوص دیپلمات آنها آوارل هریمن به شدت کوشیدند تا راه حلی برای این بن بست بیابند. با وجودیکه این تلاشها بی نتیجه بود اما آنها موفق شدند از حمله انگلیسی ها جلوگیری کنند. انگلیس به حدی از تلاش های مصالحه جویانه آمریکا مشوش شده بود که به اعتبار اسناد موجود در بایگانی های آنها، به این نتیجه رسیده بودند که آمریکا پشت سر آنها با مصدق در حال معامله است.
طبیعتا هیچ ذکری از این ظرایف در روایت رژیم ایران از این رویداد نیست و حتی روحانیون اشاره ای به جزئیات هیچکدام از عذرخواهی های سیاستمداران آمریکایی نمی کنند. دشمنی دستگاه روحانیون با مصدق بود که زیربنای عزل او را پایه ریزی کرد. قشر گسترده ای از روحانیون در ابتدا از مصدق حمایت کردند، اسلامگرایانی چون آیت الله ابوالقاسم کاشانی که از مقتدایان آیت الله روح الله خمینی بود. اما در اوائل سال 1332 (اواخر سال 1952 میلادی) پس از آنکه مصدق مطالبات روحانیون را نادیده گرفت، آنها به مخالفت با وی برخاستند. آیت الله کاشانی در فشار آوردن به مصدق برای گرفتن حق انتخاب وزرای کلیدی ناموفق بود. یکی دیگر از روحانیون بلندپایه از نخست وزیر خواست تا بلای جان روحانیت شیعه، بهائیان استخدام دولت، را پاکسازی کند. بیعت روحانیون با مصدق پس از آنکه وی با وجود تنفرش از کمونیسم به حزب کمونیست توده اجازه داد تا قدرت بیشتری در دست بگیرد، سست تر شد. با از دست دادن بیعت روحانیون، عاقبت کار مصدق بیشتر و بیشتر مسجل شد. (مصدق همچنین طبقه متوسط جامعه را که به شکل فزاینده ای از درگیریهای ایدئولوژیک فرسوده شده بود از خود دور کرده بود و ارتش هم خواهان عزل او بود.)
هیچکدام از اینها برای دفاع کردن از نقش آمریکا در کودتا نیست اما به سختی می توان گفت که این نقش تنها عامل و یا عامل قطعی سقوط مصدق بود. در واقع، آمریکا در آشکارترین مورد دخالتش در تاریخ ایران، به نفع همین دستگاه مذهبی عمل کرده است که اکنون از شیطان بزرگ به تلخی و تندی، انتقاد و شکایت می کند.
تاریخ درگیر بودن آمریکا در امور کشور یک داستان ساده نیست. از یک طرف، آمریکا از شاه حمایت کرد و به او کمک کرد رژیم خود را تحکیم بخشد. از طرف دیگر، آمریکا بی سر و صدا و مصرانه کوشید تا شاه را بیشتر به سمت یک سیستم دموکراتیک سوق دهد. در سال 1335، آمریکایی ها به شاه کمک کردند تا پلیس مخفی مخوفانه خود ساواک را ایجاد کند و یک سال بعد از آن کوشیدند شاه را از مسیر حرکتش به سوی استبداد برگردانند. برای آمریکا، این دو هدف با هم در تضاد نبودند. هم CIA و هم وزارت امور خارجه آمریکا که آشکارا شاه را به هر جایگزین دیگر ترجیح می دادند، علنا ابراز نگرانی کردند که اگر اقدامات اساسی در مسیر دموکراسی انجام نشود، کشور دچار انقلاب خواهد شد.
این ارزیابی در عین حال باعث ایجاد تنش میان شاه و آمریکا شد. در زمانی که شاه در ضعیف ترین وضعیت خود بود – خصوصا در دهه 30 (اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 میلادی)- وقتی آمریکایی ها حرف از دموکراتیزه کردن می زدند سر خود را به علامت موافقت تکان می داد. برای نمونه در سال 1337 (1958 میلادی) سفیر آمریکا به شاه گفت که او باید تدابیر پیشگیرانه ای مانند کمپین مبارزه با فساد مالی و گفتگوی صمیمانه با مردم ایران را آغاز کند. چندی نگذشت که قانون جدیدی برای مبارزه با فساد تصویب شد و شاه نخستین کنفرانس خبری عمومی خود را برگزار کرد. اما این اقدامات شاه قانع کننده نبود. شاه باور داشت تغییرات اجتماعی تنها با مشتی آهنین میسر می شود. آمریکایی ها خواست خود را بیان می کردند و شاه ترفندهای زیادی بلد بود تا موضوع را عوض کند. شاه یکسره اصرار داشت که فشار برای دموکراتیزه کردن، تنها باعث قدرت گرفتن کمونیست ها می شود. به علاوه، قانون مبارزه با فساد به سرعت از خاطره ها پاک شد و تنها برای تصفیه حساب کردن با رقبا از آن استفاده می شد.
آمریکایی ها به شکل فزاینده ای از استبدادگری شاه پریشان خاطر بودند. زمانی که شاه در سال 1336 (1958 میلادی) با کودتای نظامی مواجه شد، آمریکا در واقع با سکوت خود با آن موافقت کرد. آمریکا کلامی در مورد توطئه سرلشگر محمد ولی قرنی به شاه نگفت. حتی ایستگاه CIA در تهران انتشار تبلیغات ضد رژیم را در مطبوعات ایران هماهنگ کرد و بعد به شاه اطلاع داد که این سازمان این مطالب را در مطبوعات درج کرده است تا به شاه نشان دهد وفاداری این سازمان در حال از بین رفتن است و رئیس CIA، آلن دالس، در نشستی در شورای امنیت ملی در سال 1336 گفت "ما همچنان آینده تیره ای برای شاه پیشبینی می کنیم مگر آنکه او وادار شود تا اصلاحاتی اساسی بوجود آورد."
تنش میان آمریکایی ها و شاه در دوره کندی وقتی به اوج رسید که دولت آمریکا سیاست ایران خود را بر دیدگاههای افرادی چون قاضی دیوان عالی کشور، ویلیام داگلاس، بنا نهاد. داگلاس بر اساس سفرهایش در ایران نتیجه گرفته بود که شاه مستبدی اصلاح نشدنی است و از اعمال فشار بیشتر برای حرکت به سوی دموکراسی دفاع کرده بود. (رابرت کندی هم نسبت به شاه ابراز تنفر کرده بود.) یک گروه در دولت وضعیت شکننده شاه را بررسی کرد و اصل رابطه با ایران را زیر سوال برد. این زمان، دوره "اتحاد برای پیشرفت" (Alliance for Progress) و "سپاه های صلح" (Peace Corps) بود. دولت آمریکا تحمل کمتری نسبت به همپیمانان غیردموکراتیک خود داشت اما نتیجه گیری این گروه این بود که هرینه رها کردن شاه بسیار زیاد است. به جای رها کردن شاه، کندی تصمیم گرفت تلاشهای آیزنهاور برای اصلاح رژیم را مضاعف کند.
از بخت خوش، کندی بهترین ابزار یعنی نخست وزیر اصلاح طلب، علی امینی، را برای اجرای این روش در اختیار داشت. آمریکایی ها به اتفاق امینی شاه را متقاعد کردند تا دست به تغییرات عظیمی بزند. تغییراتی چون حق رای برای زنان، اصلاحات ارضی و کاهش بودجه نظامی. این تغییرات، به بروز طبقه جدیدی از تکنوکرات ها یا فن سالاران برای ایجاد یک دیوان سالاری یا بوروکراسی مدرن چشم امید داشت. (در نهایت، شاه آمریکایی ها را متقاعد کرد که او بهتر از هر نخست وزیری می تواند این اصلاحات را متحقق کند.)
به مجردی که شاه قدم در راه انجام این تغییرات بلند پروازانه یعنی "انقلاب سفید" گذاشت، با آیت الله خمینی و پیروانش درگیر شد. آخوندها حق رای برای زنان را قدم اول در مسیر هرزگی زن و اصلاحات ارضی را بر خلاف اعتقادات اسلامی مبنی بر حرمت مالکیت خصوصی دانستند. آخوندها این تغییرات را بعنوان شعارهای ضد دینی که چیزی جز فساد و فحشا و مصیبت های دیگر به بار نخواهد آورد، محکوم کردند.
اما انقلاب سفید تا حد زیادی موفقیت آمیز بود. اقتصاد ایران از وضعیت نیمه فودالی خارج و به سرعت رشد کرد. زنان به عرصه سیاست وارد شدند و حتی ساواک شکنجه کردن را تعلیق کرد و تقریبا آزادی های بیشتری به مردم داد.
منابع اصلی خشم اسلامگراها یعنی توانمندسازی زنان و دیگر نمادهای مدرنیته، مسائلی نبودند که به سادگی بتوان یک اتحاد گسترده در برابر آنها ایجاد کرد، خصوصا که این امر شامل کومونیست ها و اقشار ناراضی طبقه متوسط می شد. به جای این کار، آیت الله خمینی و پیروانش کوشیدند با ادبیات چپی ها سخن بگویند یا دست کم به ادبیات چپ معانی شیعه را بیافزایند. اسلامگراها مفاهیم کلاسیک مارکسیسم را در گفتمان خودشان تعریف کردند: "طبقه کارگر" یا "پرولتر" به "مستضعف"، "بورژوا" یا "طبقه سرمایه دار" به "طاغوتی" و "امپریالیسم" به "استکبار" تبدیل شد.
با وجودیکه تمام تلاش آمریکا در مسیر سوق دادن شاه به سمت دموکراسی بود اما سهوا مخالفین او را نیز تقویت کرد. در سال 1342 (1964 میلادی) وزارت دفاع آمریکا شاه را وادار به امضای توافقنامه ای کرد که به اتباع آمریکایی در ایران مصونیت دیپلماتیک یا مصونیت قضاوت کنسولی می داد. ایران در یک قرن پیش از آن، آوردگاه ابرقدرتها بود و از این توافقنامه بوی استعمار به مشام می رسید. قبول این توافقنامه از طرف شاه به اسلامگراها این فرصت را داد تا با استفاده از آن مردم را به اتحاد با خود تشویق کنند.
ریچارد نیکسون هم انگیزه دیگری به انقلاب داد. او با خودنمایی، فشارها بر شاه، برای حرکت به سمت دموکراسی را متوقف کرد. شاید اینگونه اندیشید که این فشارها در زمان دولت های پیشین امریکا تنها تاثیراتی محدود داشت و قطعا در مورد پادشاهی مشروطه اروپایی بی نتیجه بود. اما این فشارها تا حدودی وضعیت را بهبود بخشیده بود و تا حدی غریزه استبدادی شاه را محدود کرده بود. در عین حال، نیکسون و کیسینجر خیلی روی این دستاوردها سرمایه گزاری نکردند و به این نتیجه رسیده بودند که شاه کنترل کامل کشور را به دست گرفته است. بنابراین، لازم ندیدند که خیلی نگران آن تغییرات انقلابی باشند. بر این اساس، سازمان اطلاعات آمریکا گزارشهای خود از ایران را تا میزان دوره جنگ جهانی دوم کاهش داد و آمریکایی ها تماس خود با اپوزسیون را قطع کردند. شاید به همین دلیل CIA تقریبا به طور کامل از رویدادهای سال 1357 (1979 میلادی) غافل ماند.
در نبود فشارهای آمریکا، شاه وارد فاز تک بعدی جدیدی شد. با فوران پول حاصل از افزایش ناگهانی بهای نفت دراوائل دهه 50 (اوائل دهه 70 میلادی) شاه کاری را شروع کرد که CIA آنرا "وام سرمستی" نامید. شاه تقریبا به هرکس که تقاضا می کرد، پول می داد و این امر شامل کشورهای غربی که زمانی به ایران کمک کرده بودند نیز می شد. شاه در بسیاری موارد دموکراسی را شایسه "جهان چشم آبی ها" توصیف کرد و حالا در مسیر همان تمایلات گام بر می داشت. شاه در سال 1353 (1975 میلادی) با صدور فرمان شاهنشاهی، با زرق و برقی شبه فاشیستی اعلام کرد ایران یک کشور تک حزبی خواهد شد. موج آشوب های خیابانی علیه شاه، فضایی ایجاد کرد که ساواک را به اعمال موجی از سانسور در جامعه و شکنجه در زندانها کشاند.
طبیعتا این استبداد نارضایتی گسترده ای ایجاد کرد. در زمستان 1357 (1978)، زمانی که ایران به آستانه انقلاب رسیده بود، جیمی کارتر دستیار قدیمی وزارت امورخارجه، جورج بال را که چندین بار به ایران سفر کرده بود، مامور کرد تا ارزیابی مستقلی از وضع موجود ارائه دهد. در نتیجه گیری او، دکترین نیکسون وضعیت فاجعه باری خلق کرده بود. تنها حرکتی سریع به سمت دموکراسی می توانست از بروز بحران جلوگیری کند. آمریکا از نفوذ قابل ملاحظه خود در میان ارتش استفاده کرد تا آنهایی را که قصد کودتا داشتند از این کار منصرف کند. اما این تلاش ها که در پشت درهای بسته انجام می شد، جو را چندان عوض نکرد و قطعا نباید احساسات ضد آمریکایی را نادیده گرفت که نهایتا منجر به اشغال سفارت آمریکا شد.
به عبارت دیگر، تاریخ واقعی درگیری آمریکا در امور ایران پیچیده تر از روایت ملاها و تصور اکثر آمریکایی ها است. این داستان مثل ویتنام، یک روایت نامبهم جنگ سرد نبود. در این دوران آمریکا بیشتر از دموکراسی ایران حمایت کرد و وقتی در سوق دادن شاه در این مسیر ناموفق ماند، متحمل درد و رنج شد.
آیا اکنون آمریکا از دموکراسی ایران حمایت خواهد کرد؟ نگرانی ای که بیشتر در واشنگتن به گوش می رسد اینستکه اتخاذ چنین موضعی نتیجه معکوس خواهد داد چراکه با آزردن میهن پرستی ذاتی ایرانی ها، باعث تقویت ملاها می شود. اما این باعث برداشت غلط از رژیم می شود. آمریکا هر کاری بکند – حتی اگر به سکوت حساب شده خود ادامه دهد – رژیم مخالفان خود را ابزار آمریکا توصیف می کند. وارد آوردن این اتهام، برای ملاها یک ضرورت سیاسی است و ریشه عمیقی در جهانبینی آنها دارد. به علاوه، هرچه رژیم، شیطان بزرگ را محکوم نماید، ایرانی ها در مجموع و حداقل در مقایسه با سایر کشورهای مسلمان، نسبت به آمریکا تمایل مثبت خواهند داشت.
این بدان معنی نیست که اوباما باید ایده برقراری ارتباط با ایران را کنار بگذارد. دموکراسی خواهان ایران از این سیاست حمایت زیادی کردند اما در عین حال نگرانند که این سیاست به شکل غلطی اجرا شود. مذاکره با آخوندها که حقوق بشر و دموکراسی را نادیده می گیرند حقیقتا گونه ای از سازشکاری است. وقتی دولت اوباما با ملاها درباره تسلیحات اتمی صحبت می کند، باید این نگرانی ها را پیش بکشد – درست همانگونه که دولت ریگان در اواخر با شوروی عمل کرد. آمریکا می تواند از این ملاقات ها استفاده کند تا پیام محکم و الهام بخشی به ایرانیان دموکراسی خواه بفرستند. در نهایت، این ایرانیان بهترین امید جامعه بین المللی برای حل بن بست اتمی کنونی هستند.
به هر حال، دولت اوباما هر سیاستی که اتخاذ می کند، نباید اجازه بدهد که روایتی بحث برانگیز از تاریخ دست و پای او را ببندد. آمریکا نباید نسبت به گذشته احساس گناه کند بلکه در مقابل این امر باید درس عبرتی برای آمریکا باشد که بداند هزینه حمایت نکردن از دموکراسی چیست؟
چی فکر می کنین؟
۷ نظر:
دوست عزیز امروز من تصادفا صفحه ی یکی از بسیجان ذوب شده در ولایت رو و روایت ایشان از مراسم اقای منتظری و باور های ایشان رو خواندم بعد شروع کردم به نوشتن یه جواب براشون این جواب اینقدر زیاد شد(4-5 صفحه !) که تصمیم گرفتم بعدا بذارمش تو یه وبلاگ به اون برادر بسیجی بگم بره وبلاگ رو بخونه. بعد تیکه اول مطلب شما تو بالاترین رو خوندم راجع قدرت ماورایی و از راه دور با خودم گفتم یه تیکه از اون جوابیه برادر بسیجی رو براتون بذارم (هرچند ویرایش شده نبود)بعد که اومدم کل مطلب شما رو دیدم به این نتیجه رسیدم که اون جوابیه رو که کامل ویرایش کردم و گذاشتم تو وبلاگ یه لینک هم به شما بدم! خیلی جالبه جوابیه من از نظر خودم هم مناسب حال شماست و هم مناسب حال آن بسیجی. هر کدومتون از یک طرف بام افتادید پایین!مطلب که حاضر شد حتما لینکش رو براتون میذارم
ناشناس عزيز اين مطلب من نيست، ترجمه منه. مطلب به عباس ميلاني مربوط مي شه و درج اون در اينجا براي تبادل افكاره. بنابرين بيصبرانه منتظر مطلب تو هستم
درود بر شما وفا مستقیم عزیز . مطلب فوق العاده ای بود . دقیقاً همین طوره . این حکومت از روز اول برای جبران کمبود هاش احتیاج به دمشن فرضی داشته و قرعه به دلایل امنیتی و تاریخی به نام آمریکا افتاد . جالب اینه که روسیه و انگلیس که خیلی خیلی نقش آفرین تر بوده اند توی تاریخ معاصر ایران هنوز هم روابط عادی ای با ایران دارن . اما آمریکا به خاطر همون قضیه کودتا در این مورد روابطش با ایران مخدوش شد . ترجمه خیلی خوبی بود . ممنونم
با درود و سپاس فراوان : شهرام
سپاس از شما که این نوشته را در اختیار ما گذاشتید. آقای میلانی در بیان فشرده رویدادهای تاریخی براستی توانمند است.
امیدوارم ایشان بتواند اوباما افکار عمومی امریکا را از حالت تماشاچی بودن ایران خارج کند. به نظر من این بدشانسی مردم ایران و خوش شانسی آخوندهاست که آمریکا همیشه بدترین تصمیمها را در مقاطع حساس تاریخی نسبت به ایران گرفته است.
با تشکر فراوان از شما بابت ترجمه و گذاشتن این مقاله در اینجا!! واقعا به موقع بود.علی رغم این که تکان دهنده بود ولی بسیار معماگونه تمام می شود.این سبک این نوع نوشتار،گزارش ویا... تاریخی اجتماعی ست؟ به سختی میتوان توقع اظهار نظر قطعی داشت ولی بررسی سناریو های مختلف بر اساس همین تارخ فشرده چقدر جالب تر میکرد...
سلام
من از رفتار رهبری فعلی جنبش ، از پاسیفیسم کشدار و صبر ایوبی آنها در پس از قیام عاشورا اندکی نا امید شدم.
به اعتقاد من به منظور جلوگیری از خشونت، و نیز ادامه و گسترش بعدی جنبش، حداقل اقدام اعلام اعتصاب عمومی بود.
تو چه فکر میکنی.
مطلب مرا در باره عاشورا بخوان و نظر بده. با علم به اینکه بسیار از کوششگران حقی برای دفاع خشماگین از سوی مردم قائل نشدند. من که طرفدار مسالمت جویی هستم، آن دفاع خشمگین را مشروع میدانم.
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/12/098352.php
قربانت
عطاهودشتیان
آیتالله منتظری پدر انقلاب اسلامی فرمودند:
حفظ نظام مقدمه است برای حفظ و انجام دستورات اسلامی. اگر بنا باشد به بهانه حفظ نظام، اقدامات ضد اسلامی انجام شود، نه نظام خواهد ماند نه اسلام
بسیجیها برادران و پدران ما هستند ای برادر بسیجیآیا وجدانا شما قبول دارید رفتار شما به مردم مسلمان ما، رفتار اسلامی هست
چطور این جمهوریه عزیز اسلامی ما دوام خواهد آورد وقتیرفتار دولت با مردم مسلمان ما کاملا غیر اسلامی هست
ارسال یک نظر